رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

R.boreiri

رادمهر و آشپزی

سلام نازنازی مامان اومدم برات بنویسم از چند شب آشپزی کردنت که چون دیگه نه نه نمی خوری هرشب برات نوشته بودم که انواع شیرو درست می کردیم برای تنوع روشمون و عوض کردیم چند شب که نون با هم می پزیم . آقای رادمهر جوجوی من هم کمک مامانی با لذت پیگیری تا این نون از فر دربیاد و چنان با اشتها می خوری که تا صبح بیدارنمی شی . اینم عکس رادمهر جوجو درحال هم زدن مواد باهم و با ذوق برای مامان تعریف می کنی که شتر(شکر) جوجو(تخم مرغ ) داری مخلوط می کنی اصلاً طاقت نداری صبر کنی که نون بپزه هر چند دقیقه یکبار می گی مامان من کیک بخ (کیک بخورم ) هر ده دقیقه یکبار میریم در فرو باز می کنیم که ببینی هنوز نپخته وقتی که سینی فرو درمیارم بدو بدو میری کف آشپ...
28 آذر 1391

رادمهرجوجو وخاطره یک روز پنجشنبه

نازناز گلم مامانی وقتی هرروزه میرم سرکار که یکی از غصه های بزرگ شماست چون غروبا که میرسم خونه مامان جون میگه تمام روز می گی مامان من نی ، مامان من نه ، مامان من س کا ، من نه نه  نه ، خلاصه پسرم من هم به خاطر این در طول هفته اصلاً مرخصی نمیگیرم تا پنجشنبه ها بتونم از مرخصی هام استفاده کنم و دو روز تو هفته پیشت باشم .  پنجشنبه ها که خونه می مونم تمام کارهایی رو که در طول هفته دوست دارم پیش گلم باشم و انجام بدم مثل اینکه با هم صبحانه بخوریم ، خرید بریم (به قول رادمهر جوجو بازار، هرکس از شما می پرسه فلان چیزو از کجا خریدی می گی بازار) وقتی مامان خونه ام یکسره تکه کلامت اینه مامان من س کار نه ، مامان من حونه نمی دونم پسرم ...
20 آذر 1391

رادمهری وداستان مخلوط کن

آقای گل من چندروزی که دیگه اصلاً نه نه (م م ) نمی خوری و من شروع کردم جایگزین شبها که شیر می خوردی شیر و با یک چیزی مخلوط می کنم تا نصف شب وقتی بیدار می شی اون و بدم هم مقوی باشه هم سیرت کنه تا خوابت ببره .البته هر ازچند گاهی سراغ نه نه رو می گیری ولی دیگه راضی شدی باید ازش بگذری . روز اول وقتی غروب اومدم باهم رفتیم مغازه شیر خریدیم چون هرروز صبح موقع رفتن با بابایی می ری شیر و کیک می خری برای ساعت ده ، یادگرفتی از کدوم مغازه شیر می خری وقتی به شما گفتم رادمهری کدوم مغازه شیر می خری به مامان نشون بده من بلد نیستم از اون موقع می گی مامان بلد نه یادمر بلد می پرسم رادمهری از کی شیر می خری ؟ می گی آقا مغاسه دار همینکه می رسیم خونه سریع می ...
20 آذر 1391

رادمهری و تولد عموهانی

سلام ، خوشگل مامان برات می خوام بنویسم از خاطره پنجشنبه شب که ما تولد عمو هانی (عموی بابایی) دعوت بودیم . وقتی آماده شدیم رفتیم دنبال عمه جون جون و مامان جون و دایی وحید وقتی رسیدیم جلو در مامان جون ما تو ماشین منتظر بودیم تا اونا آماده بشن بیان .پسرم بیشتراز صدبار از باحالت ناراحتی ازمن پرسیدی : باباجون کو؟  عمه جون جون کو؟ عمه پرکو؟ دایی وحید کو؟ مامان جون کو؟ یعنی تمام این سوالات یکدور می پرسیدی دوباره برمی گشتی از اول شروع می کردی به پرسیدن .بعضی جاها خودتم خندت می گرفت اینم عکس گل پسرم که ناراحت چرا بقیه هنوز نیومدند   خیلی خیلی خوش گذشت .همین جا از عمو محسن و الهام جون تشکر می کنیم که یک شب قشنگی رو برامون بوجود آو...
13 آذر 1391

رادمهری در باغ

دیروز پسرم عمه جون بابایی ازمکه اومده بود و ما دعوت بودیم که بریم ببینیمشون . عکسی که موقع رفتن تو ماشین از پسرم انداختم . جایی که دعوت بودیم یک باغ خیلی بزرگ و قشنگی بود در پونک که توی اون یک تالار بود من از فرصت استفاده کردم و توی این باغ پاییزی چند تا عکس از پسرم انداختم اینم عکسهای خوشگل پسرم . رادمهری و باباجون در حال نگاه کردن مرغابی های باغ   ...
11 آذر 1391

رادمهر جوجو مریض شده

پسر گلم چند روزه که سرما خورده آب مماخش میاد ، سرفه هم می کنه دیروز با بابایی رفتند دتر(دکتر) مامانی سرکار بودم نتونستم بیام آقای دتر گلوی رادمهر و نگاه کرده به پسمل نازم دایو (دارو ) داده همه بچه ها وقتی مریض میشن به زور دارو می خورند رادمهری من داروهاش و میگیره تو دستش توی خونه می چرخه با ذوق می گه من دایو آقا دتر به من دایو ، شبت (شربت ) قص (قرص) قطه (قطره ) من مییض (مریض ) من شغم (شلغم )بخ (بخورم ) الهی مامانی قربونت بشم که به قول خودت مییض (مریض)شدی مامانی لحظه لحظه هایی رو که از پسرم دورم برام یک عمر می گذره ...
8 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد